جدول جو
جدول جو

معنی تخت گاه - جستجوی لغت در جدول جو

تخت گاه
محل تخت، محل جلوس شاه، پایتخت
تصویری از تخت گاه
تصویر تخت گاه
فرهنگ فارسی معین
تخت گاه
نام کوهی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرت گاه
تصویر پرت گاه
جای پرت شدن، جای بلند که پایین آن گودال یا دره باشد و انسان در صورت لغزش از آنجا پرت شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاختگاه
تصویر تاختگاه
جای تاخت و تاز، جای دوانیدن اسب، در ورزش در مسابقات اسب سواری، خطی که اسب های دونده روی آن می دوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تختگاه
تصویر تختگاه
جای تخت، محل جلوس پادشاه، پایتخت، شهری که مرکز سیاسی یک کشور و محل اقامت پادشاه یا رئیس جمهوری و هیئت دولت باشد، دارالسلطنه، دارالخلافه، سواد اعظم، عاصمه، دارالملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخت دار
تصویر تخت دار
صاحب تخت، دارندۀ تخت، جامۀ خواب که بر روی تخت بگسترانند، رختخواب، کنایه از پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دهی از بخش میان کنگی در شهرستان زابل است که در بیست وچهارهزارگزی شمال ده دوست محمد و نزدیک مرز افغانستان قرار دارد. جلگه ای گرم و معتدل است و 898 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و صیفی و پنبه و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جای لباس و اثاث و اسباب، جای هلاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تخت خانه. (آنندراج). محل تخت و محل جلوس پادشاه. (ناظم الاطباء). دربار. جایی که شاهان بر تخت نشینند ادارۀ کشور را. مکانی که تخت شاهی در آن قرار دارد:
نبینی ز شاهان که بر تختگاه
ز دانندگان بازجویند راه.
ابوشکور.
کیی وار بنشست بر تختگاه
بیاسود یک چند خود با سپاه.
دقیقی.
چو بنشست بر تختگاه پدر
جهان را همی داشت با زیب و فر.
فردوسی.
بیامد نشست از بر تختگاه
بسر بر نهاد آن کیانی کلاه.
فردوسی.
آن عاقلان که مر سر دین را به علم خویش
بر تختگاه عقل و بصر تاج و افسرند.
ناصرخسرو.
سرافکنده و برکشیده کلاه
درآمد به پایین آن تختگاه.
نظامی.
برابر در ایوان آن تختگاه
نهادند زیر زمین تخت شاه.
نظامی.
، شهر، پایتخت و مقر پادشاه که تزر نیز گویند. (ناظم الاطباء). پایتخت. کرسی. عاصمه. قاعده. مستقر: تلمسان، تختگاهی است به مغرب... تونس، تختگاه بلاد افریقیه... (منتهی الارب).
و گر او شود کشته بردست شاه
به توران نماند سر و تختگاه.
فردوسی.
شد آن تخت شاهی و آن دستگاه
ربودش زمانه از آن تختگاه.
فردوسی.
آن بارگاه ملت وآن تختگاه دولت
آن روی هفت عالم وآن چشم هفت کشور.
شرف الدین شفروه (در صفت اصفهان).
پایگه جوی تخت شاه شدند
وز یمن سوی تختگاه شدند.
نظامی.
به هر تختگاهی که بنهاد پی
نگه داشت آیین شاهان کی.
نظامی.
و از تختگاه فارس... به ناحیت شهربابک... آمد. (سمطالعلی ص 12). فرمان روان کرد به حکیم رومی دراختیار شهری از شهرها جهت تختگاه معتدل هوا در فصول چهارگانه و در مزاج و طبایع به حال میانه. (ترجمه محاسن اصفهان ص 20).
تختگاه و محطّ دولت بود
مهبط و بارگاه ایمان شد.
(از ترجمه محاسن اصفهان ص 100)
لغت نامه دهخدا
صاحب تخت پادشاه، کسی که شغل او نگاهداری تخت روان باشد، جامه خواب که بالای تخت گسترند، جامه سفید و سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاختگاه
تصویر تاختگاه
جای دوانیدن اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت خانه
تصویر تخت خانه
مقر سلطنت پایتخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخر گاه
تصویر آخر گاه
دیگر دگر دیگری یکی از دو چیز یا دو کس غیر، جمع آخرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت گیر
تصویر تخت گیر
تخت گیرنده، شاه توانا کشور گشای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم گاه
تصویر زخم گاه
محل جراحت، محل ضربت. یا زخم گاه باد محل وزش باد جهت ریاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخته گاه
تصویر اخته گاه
خایه کش خانه جایی که در آن دام رابی خایه گردانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تختگاه
تصویر تختگاه
محل تخت، محل جلوس شاه، پایتخت مقر پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت خام
تصویر تخت خام
چرم دباغی شده، جاهل، نادان
فرهنگ فارسی معین
با فشار آخرین حد پدال گاز به طوری که وسیله نقلیه بسیار تند حرکت کند، بسیار تند و سریع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخت گیر
تصویر تخت گیر
پادشاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاختگاه
تصویر تاختگاه
جایی برای تمرین اسب سواری، خطی که اسب های دونده در اسب دوانی در آن می دوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
Folded
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
plié
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
doblado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
terlipat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
พับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
gevouwen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
折叠的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
piegato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
dobrado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
złożony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
складений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
gefaltet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
сложенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تخت شده
تصویر تخت شده
मुड़ा हुआ
دیکشنری فارسی به هندی